رفتن به محتوای اصلی

ابولوال بهادلی

از همرزمان عراقی
پیامبر ما (صلی الله علیه و آله) فرمودند: سلمان از ما اهل بیت است، در حالی که او ایرانی بود. ما هم از پیامبر الگو گرفتیم و به جهت محبتی که به حاج قاسم سلیمانی داریم، ایشان را از ما اهل عراق نامیدیم.
مرد میدان وحدت

ابولوال بهادلی، متولد ۱۹۸۶ شهر العماره در جنوب عراق است. وی تاکنون کتاب‌های متعددی در معرفی شهید سلیمانی و شهید المهندس نوشته است که «فاجعه المطار»، «سلیمانی منا اهل العراق»، «شهید الشهاده الثالثه»، «جمال الشهداء» و «هندسه المقاومه» از آن جمله است. وی در این گفتگو نحوه همراه شدن با ابومهدی به عنوان عکاس و فیلمبردار را شرح می‌دهد و می‌گوید برای نوشتن کتاب «سلیمانی منا اهل العراق» با ۲۰ فرمانده عراقی نزدیک به حاج قاسم گفتگو و نام کتاب را هم با الگو گرفتن از پیامبر اسلام (ص) که فرمودند سلمان منا اهل البیت انتخاب کرده است.


چگونه با فرمانده ابومهدی المهندس آشنا شدید؟
حاج ابومهدی از فرماندهان شناخته شده حشدالشعبی و از رهبران شناخته شده گروه‌های مقاومت اسلامی و جهادی عراق است. من همه فرماندهان این نیرو‌ها را از جمله ابومهدی، حاج العامری، برادر حمیداوی، جناب شیخ قیس خزعلی و جناب شیخ اکرم الکعبی را می‌شناسم. ابومهدی در سال ۲۰۱۱ مهند العقابی را مأمور برگزاری سریع یک دوره ویژه برای ما کرد تا به سوریه اعزام شویم. مهند آن زمان مدیر شبکه تلویزیونی الغدیر در بغداد بود. من یک عکاس هستم، قبل از نوشتن، سرگرمی‌ام عکاسی است، دوربین خریدم و عکس می‌گرفتم. بعد قرار شد در رسانه‌ها در سمت روزنامه‌نگار جنگی فعالیت کنم، اما وقتی به سوریه رفتم، گفتند هنوز مجوز فعالیت ما داده نشده است. بعد هم فعالیت دفتر رسانه‌های نظامی در سوریه لغو شد. هنگامی که موصل سقوط کرد و مرجعیت فتوای جهاد داد و سازمان حشد الشعبی تأسیس شد، همراه رزمندگانی که در سوریه بودند به حشد ملحق شدم. موجی در عراق ایجاد شده بود، شاید ۲ میلیون نفر در روز‌های اول ثبت نام کردند. برادران ایرانی هم به عنوان مستشار و مدافع حرم به عراق آمدند. لحظه ورود حاج قاسم همان لحظه سقوط موصل است، سه یا چهار ساعت بعد از سقوط موصل به فرودگاه بغداد رسیدند. برادران لبنانی هم به عنوان مشاور آنجا حضور داشتند. مهند العقابی به من زنگ زد و گفت بیایید تا شما را پیش ابومهدی ببرم تا به عنوان همراه رسانه‌ای، عکاس و فیلمبردار تلویزیونی کنار ایشان باشید. شما را انتخاب کردیم، چون مطمئن هستیم که عکس‌ها جایی منتشر نمی‌شود. به این ترتیب من همراه حاج ابومهدی شدم. اما مهند به من گفت که ابومهدی نمی‌خواهد از او عکس گرفته شود و ممکن است به تو مجال این کار را ندهد، اما تو با ایشان باش و از ایشان هم عکس بگیر. حاجی روز‌های اول که دید من عکس می‌گیرم گفت تو می‌خواهی با ما بمانی؟ گفتم بله، گفت خسته نمی‌شوی و حوصله‌ات سر نمی‌رود؟ گفتم نه. اولین تصویربرداری بعد از عملیات آزاد‌سازی سامرا بود. بعد از عملیات به تکریت رفتیم و اولین فیلم را از حاج ابومهدی گرفتم که با عنوان فیلم لو رفته منتشر شد. بعد از انتشار این فیلم، دیگر کارم راحت شد، همزمان از ایشان فیلمبرداری و عکاسی می‌کردم که عکس‌ها در کتاب «جمال الشهداء» منتشر شده است. در اصل جمال همان نام شهید ابومهدی المهندس است و شهدا هم که مشخص است. کتاب «جمال الشهداء» زندگی شهید ابومهدی المهندس را که من شاهد آن بودم، روایت می‌کند. حدود ۱۴ هزار عکس از شهید ابومهدی المهندس گرفته بودم البته هر عکسی داستان ندارد، اما هر عکسی را که داستان یا شرح خاص داشت یادداشت کردم. طی چهار ماه این کتاب را تکمیل کردم که ۴۰۰ صفحه در باره حاج ابومهدی است.

از آنجا که مدت زیادی با ابومهدی المهندس نزدیک بودید، اگر از شما بپرسیم که این شهید کیست، چه پاسخی می‌دهید؟
خیلی سخت است که ابومهدی المهندس را در یک جمله یا حتی در کتاب معرفی کنم، به یک دایره‌المعارف نیاز دارد. مطمئنم که هر سال زندگی او نیاز به نوشتن یک کتاب دارد. با همه فرمانده‌ها تفاوت داشت. نمی‌خوام مبالغه کنم ولی ایشان یکی از اولیای خدا بود. ما خیلی از این موارد را از نزدیک لمس می‌کردیم. یک فرمانده نظامی شجاع بود. در عین فرمانده بودن بسیار متواضع بود. پیگیر شهدا بود و در جلسات از فرماندهان می‌پرسید امروز چند شهید دادید و این کسی که امروز شهید شد آیا کسی به خانواده‌اش خبر داده است؟ از مسئول پزشکی پیگیری می‌کرد که وضعیت مجروحان چگونه است. بیمارستان تأسیس کرد و برای تأسیس بیمارستان هزینه کرد. من در کتاب «سلیمانی منا اهل العراق» آوردم که یکی از دکتر‌ها به او گفته بود توجیه اقتصادی ندارد که ما اینجا بیمارستان بنا کنیم، پاسخ داد توجیه اقتصادی این است که یک مجروح نجات پیدا می‌کند و این کافی است. می‌گفت اگر لازم باشد بیمارستان را در میدان عملیات می‌سازیم تا مجروح بلافاصله به بیمارستان منتقل شود نه اینکه ده‌ها کیلومتر فاصله باشد و این کار را کرد. از اول نظرش این بود که باید بیمارستان صحرایی تشکیل شود و اولین بیمارستان صحرایی را در شهرعوج تأسیس کرد. این اولین بیمارستان بعد از گذشت حدود سه ماه از تأسیس حشدالشعبی بود. برای خانواده شهدا مدرسه تأسیس کرد و به فکر تأمین مسکن آن‌ها بود و می‌گفت باید برای خانواده شهدا مجتمع‌های مسکونی بسازیم.

درباره شهادت با شما صحبتی داشت؟ نظرشان در باره شهادت چه بود؟
اگر وصیتنامه ایشان را بخوانید متوجه می‌شوید که نظرشان در باره شهادت چیست. در ماه دهم از سال ۲۰۱۵ در روستای سلام در تکریت بودیم. آزادسازی و پاکسازی آن منطقه برعهده ارتش عراق بود. آنجا آزاد شد و پاکسازی صورت گرفت. محور ما (حشدالشعبی) نبود، اما ایشان از همه محور‌ها بازدید می‌کرد. وقت نماز شد، طبق معمول ایشان نمازشان را به جماعت می‌خواندند، ناگهان حمله داعش شروع شد و به نزدیکی ما رسید، آنقدر نزدیک که در اصطلاح نظامی به آن می‌گویند فاصله صفر، اما خداوند نمی‌خواست که حاج ابومهدی به دست داعش به شهادت برسد، زیرا داعش برای او کوچک بود. تیراندازی زیادی شد، اما فرد تک تیرانداز داعشی از سوی نیرو‌های ارتشی به هلاکت رسید. فیلم این درگیری موجود است، بعد از آن همیشه حس می‌کردم که ایشان شهید می‌شوند. یک روز که مصادف با ماه محرم بود به ایشان گفتم وصیت تان را بفرمایید تا ضبط کنم. میکروفن را در لباس‌شان کار گذاشتم، لباس مشکی پوشیده بود. پنج دقیقه به اذان ظهر مانده بود، گفتم فقط پنج دقیقه فرصت دارید وصیت کنید و ایشان همان لحظه شروع به وصیت کردند. معلوم بود آماده شهادت بودند و وصیتنامه را در ذهنشان آماده داشتند. در همان پنج دقیقه همه مراحل عمرشان را تشریح کردند و همه شهدایی را که همراه او شهید شدند نام بردند. کسانی که در دوران دانشگاه بودند تا شهید محمدباقر صدر و شهدای مقاومت در برابر اشغال امریکا و داعش از همه قومیت‌های مردم عراق را در پنج دقیقه ذکر کردند، از حضرت آیت‌الله خامنه‌ای هم یاد کردند و به دخترانشان هم وصیت کردند.
حاج ابومهدی در شبی که شهید شد خیلی شدید مریض و تحت درمان بود تا بتواند روی پا بایستد، همچنین کمبود خواب داشت، علی خفاف به او می‌گوید شما فقط باید بخوابید تا بهتر شوید. به او می‌گوید من نمی‌توانم بخوابم، دارویی بده تا بتوانم بنشینم و کارم را تمام کنم. خداوند می‌خواست این دو نفر در یک لحظه شهید شوند. من نام کتاب را «فاجعه المطار» انتخاب کردم، زیرا شهادت حاج قاسم و حاج ابومهدی واقعاً فاجعه حقیقی بود.

در کتاب شما به کدام بُعد از زندگی ابومهدی بیشتر توجه شده است؟
در کتابم شرح حال کامل زندگینامه حاج ابومهدی در تمام مراحل زندگی از بدو تولد تا شهادت آمده است. البته لازم است تا فهرستی از کتاب‌هایی که در باره ایشان نوشته و منتشر شده است تهیه شود تا در پایان نامه‌های دانشجویان مورد استفاده قرار گیرد. بعضی از دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترا با من مکاتبه می‌کنند که اطلاعاتی در مورد حاج ابومهدی در اختیارشان قرار دهم تا در پایان نامه خود استفاده کنند. من به آن‌ها می‌گویم اطلاعات کاملی ندارم، باید همه کتاب‌هایی را که در این زمینه نوشته شده است مطالعه کنید. برای همین به چنین فهرستی نیاز مبرم وجود دارد. فردا ممکن است کسی بخواهد فیلمی در باره ایشان بسازد به کدام منابع باید رجوع کند؟ به یک دائره المعارف نیاز داریم. به عنوان نمونه نواری از ایشان داریم که وقایع زندگی خودش را از تولد تا سال ۲۰۰۳ یعنی سقوط صدام روایت می‌کند. ۹ ساعت است و شامل چندین فصل می‌شود که فصل اول آن با عنوان «جمال الخط» منتشر شده است. این از حاج ابومهدی است، اما شرح داده نشده است، او از روی تواضع از نقش خودش در این وقایع سخنی نمی‌گوید، بنابراین باید از کسانی که با ایشان بودند پرسید که نقش او چه بوده است.

ایشان دفتر خاطرات داشتند که اتفاقات روزانه و پیام‌هایی را با دست خودشان نوشته باشند؟‌
نمی‌دانم چنین دفترچه‌ای وجود دارد یا نه! اما در کتاب هندسه مقاومت هم نوشتم که او عادت داشت چیز‌هایی یادداشت کند. اگرچه بعداً بسیاری از آن‌ها را از بین می‌برد، اما حالا اینکه در خانه دفتر خاطراتی داشته باشد خبر ندارم. ایشان حتی هیچ متنی را قبل از رفتن پشت تریبون سخنرانی در مراسم‌ها آماده نمی‌کرد.

چطور شد کتاب «سلیمانی منا العراق» را درباره حاج قاسم نوشتید؟
پیامبر ما (ص) فرمودند: سلمان از ما اهل بیت است، در حالی که او ایرانی بود. ما هم از پیامبر الگو گرفتیم و به جهت محبتی که به حاج قاسم سلیمانی داریم، ایشان را از ما اهل عراق نامیدیم.
به محض اینکه سلیمانی شهید شد این عبارت به ذهنم آمد که سلیمانی اهل عراق است. من تحت این عنوان چند مقاله کوتاه نوشتم، اما آن‌ها را از بین بردم تا منتشر نشود و این عنوان «سلیمانی اهل عراق است» برای کتاب باقی بماند. هدف من هم صرفاً قدردانی از این شخصیت و بزرگداشت او بود تا تقدیرنامه بسیار ناچیزی برای حاج قاسم نوشته باشم و از نقش ایشان در عراق و مأموریت‌های سه، چهارسالهشان در آزاد‌سازی مناطق عراق و مبارزه با داعش و مقابله با دشمنان قدردانی شده باشد. محتوای کتاب هم در خصوص ۲۰ فرمانده حشد الشعبی است که در تمام عملیات‌ها و در تمامی محورها، حاج قاسم را همراهی کردند. نقش حاج قاسم در تأسیس حشد الشعبی بسیار مهم بود. وی نه تنها در تأمین اسلحه و مهمات و پشتیبانی مالی و نظامی بلکه در تأمین نیاز‌های پزشکی مثل احداث بیمارستان‌های صحرایی و نیز در مهندسی و تأمین تجهیزات هم نقش مؤثری داشت. در این زمینه‌ها با ۲۰ فرمانده تراز اول عملیاتی که می‌دانم به حاج قاسم نزدیک بودند گفتگو کرده‌ام. اینطور نبود که هر کسی که گفته من حاج قاسم را می‌شناسم با او گفتگو کنم، زیرا بیش از هزار نفر حاج قاسم را می‌شناسند. بررسی کردم حاج قاسم کجا‌ها بوده و چه شخصی به او نزدیک‌تر بوده است، با آن‌ها دیدار کردم. به طور مثال من می‌دانم که یکی از آن افراد ابوجلال صغیر است. حاج قاسم به عنوان ملاقات شخصی به دیدن حاج جلال الدین صغیر می‌رفت، چهار، پنج ساعت در خانه‌اش بود، دوست داشت به دیدارش برود، من پیش شیخ جلال رفتم و به او گفتم بر شما در این دیدار‌ها چه گذشت، او شرح داد و من نوشتم. حاج ابوحسام سهلانی، حاج ابوعلی البصری و حاج ابو رضا نجار همه فرمانده هستند، حاج ابو زینب اللامی هر لحظه در عراق همراه ایشان بود، برادر مهندالعقابی، دکتر علی خفاف و حاج ابو امتحان همراه حاج قاسم بودند. آن‌ها به تفصیل نقش حاج قاسم را در آزادسازی سامرا و اطراف آن تشریح کردند. این کتاب ۵۶۰ صفحه است که از نقش حاج قاسم از لحظه ورود به عراق تا چهار ساعت بعد از سقوط موصل را حکایت می‌کند. بعد از سقوط موصل، بسیاری از سیاستمداران عراقی برای خرید بلیت پرواز به خارج از عراق پشت درِ شرکت‌های هواپیمایی بودند، اما در همان لحظه حاج قاسم همراه با شیخ قیس خزعل دبیرکل عصائب اهل حق که در مشهد بود و حاج قاسم از او خواست که با پرواز داخلی از مشهد به تهران بیاید، با هم وارد فرودگاه بغداد شدند. یکی از برادران به نام حسن فدعم در این کتاب برای من نقل کرد که یکی از صاحبان شرکت‌های هوایی دوست من است، او به من گفت برخی از سیاستمداران به من می‌گویند پرواز امارات یا ترکیه یا جا‌های دیگر را برایمان رزرو کنید. مهم این است که امروز از عراق خارج شویم، چون موصل سقوط کرده است، بغداد هم سقوط خواهد کرد. در چنین شرایطی ایران و حاج قاسم به فریاد ما رسیدند. بعد هم که فتوای مرجعیت صادر شد و حشد الشعبی تأسیس گردید و امنیت به عراق بازگشت. من در این کتاب عکس‌های فرماندهان شهید عراقی با حاج قاسم را گذاشتم. این عکس‌ها نشان می‌دهد او کجا بوده است، چه کسانی همراه او بودند و چه کسانی به او نزدیک بودند.

در پایان یکی از خاطرات این فرماندهان را به انتخاب خود برایمان نقل کنید.
حاج ابوآمنه الخرقانی افسر عملیات بود و حاج قاسم ایشان را مکلف کرد در منطقه عملیاتی مراقب حیوانات باشد و بعد از عملیات هم از آن‌ها مراقبت کند. او می‌گوید وقتی ما روستا‌ها را آزاد می‌کردیم حاج قاسم از او می‌خواست تا حیوانات تمام روستا‌ها را جمع آوری و مراقبت کند و غذای آن‌ها مثل علوفه را تأمین کند. مأموریتش این بود که آذوقه و علوفه برای حیوانات بیاورد و مراقب آن‌ها باشد و به آن‌ها رسیدگی کند. ابوآمنه می‌گوید این کار، الگو گرفته از رفتار علی‌بن ابیطالب (ع) در جنگ است. من در کتاب این اقدام حاج قاسم را آورده‌ام. یعنی نقش او فراتر از عملیات و آزاد‌سازی و رسیدگی به مجروحان و شهیدان بود. حتی درباره دیدار با خانواده‌های شهدا به مناطقی می‌رفت که کسی انتظار نداشت. در زمان‌های مشخص حتی با وجود تهدیدات امنیتی به این خانواده‌ها سر می‌زد.

منبع : جوان آنلاین