کتاب حاضر که «ژنرال» نامگرفته، حاوی مطالب شاخص چاپشده درمورد «قاسم سلیمانی» است. برای نگارش این اثر بیش از ۲۰۰۰ صفحه کتاب مطالعه شده و سخنرانیها و گفتههای سردار و خاطرات نزدیکان و همکارانش گزینش شده است. این کتاب را محمد مردانیان در سال ۱۴۰۱ نوشته و انتشارات مانیان آن را روانهٔ بازار کرده است.
گفته شده است که اگرچه در زمان حیات سردار «قاسم سلیمانی» نویسندگان بسیاری سعی داشتند مطالبی درمورد او بنویسند، اما او هرگز اجازهٔ چاپ کتاب یا ساخت مستند درمورد خود را نمیداد. پس از درگذشت او در فرودگاه بغداد، دوستداران اهلقلم بیش از ۴۰ کتاب با محتوای خاطرات، گلچین برخی از سخنرانیها، زندگینامه و مصاحبه از او منتشر کردند. در گزینش مطالب نهتنها نوشتار موردپسند مؤلف آمده است، بلکه در چینش مطالب، عقیده و نظر برخی از اهل مطالعه و اهلفن نیز لحاظ شده است؛ بنابراین کتاب ژنرال گلچین کتابهای موجود در بازار از درمورد قاسم سلیمانی است و نه همهٔ آنها.
بخشی از کتاب ژنرال: خاطرات سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
«داعش لحظهبهلحظه در حال پیشروی بود و هر روز مناطق بیشتری را تحت سیطره خود قرار میداد چیزی نمانده بود که به حرمین عسگریین در شهر سامرا برسند. با سرعتی که آنها داشتند مردم از مقاومت ناامید بودند و خود را در چنگال داعش میدیدند تیرها و خمپارهها بود که اطراف حرم پایین میآمد. تنها کاری که از دستم برمیآمد، این بود که با سفارت کشورها تماس بگیرم و از آنها کمک بخواهم.
از خط مقدم به دفتر کارم رفتم تابهحال شهری به این ساکتی و مردگی ندیده بودم. تمام مردم در خانههایشان پنهان شده بودند و از ترس میلرزیدند. مقابل دفتر کارم رسیدم و از پلههای ساختمان بالا رفتم باعجله به همکارم گفتم سریع شماره سفارت آمریکا را برای من بگیر شماره را گرفت و تلفن را به دستم داد بدون سلام و علیک سر اصل مطلب رفتم و از آنها تقاضای کمک کردم آنها به من گفتند اگر بخواهیم کمکتان کنیم، شش ماه طول میکشد.
عصبانی شدم و گوشی را قطع کردم دستانم را به روی میز گذاشتم و به کودکان مظلومی که در شهر وجود داشتند فکر کردم ناگهان با خودم گفتم با ایران تماس بگیرم به همکارم گفتم شماره بیت رهبری ایران را برای من. بگیر شماره را گرفت و گوشی را دستم داد. بعد از سلام و علیک شرایط پیچیدهمان را برایشان شرح دادم.
آنها در جواب گفتند نیروی قدس را به کمک شما میفرستیم و برای ازبینبردن محاصره تا ساعات آینده چند جنگنده به منطقه اعزام می. کنیم با خوشحالی گوشی را قطع کردم و از پلههای دفتر پایین آمدم تسبیح را دستم گرفتم و یک دور الحمدلله ختم کردم.
در این حال و هوا به بچههای خط سری زدم و با آنها خوشوبش کردم. ناگهان یکی فریاد زد جنگندهها آمدند جنگندهها آمدند چند جنگنده ایرانی تمام مواضع داعش را بمباران کردند و به ایران بازگشتند. صدای اللهاکبر در بیابان طنینانداز شد رزمندهها از خوشحالی همدیگر را در آغوش میگرفتند و به هم تبریک می. گفتند نگاهم را سمت حرم بردم و ازتهدل خدا را شکر کردم. فقط خدا بود که ما را از محاصره حتمی نگاه داشت.
به یکی از فرماندههای بسیج عراق: گفتم فرمانده سپاه قدس ایران را میشناسی؟ گفت بله شخصی به نام قاسم سلیمانی است.»