رفتن به محتوای اصلی

مبارزه با اشرار و قاچاقچیان

مردم سیستان و بلوچستان در دهه هفتاد، روزگار سخت پس از جنگ، جولان اشرار و قاچاقچیان موادمخدر جانفدایی این مرد را بارها به چشم خود دیدند؛ مردی که در کلام و عمل یکی بود و خیرش حتی به اشرار هم رسید.

جان فدا| خیر سردار به اشرار هم رسید/ماجرای پایان یک قرن شرارت چه بود؟+فیلم
گروه جامعه؛ نعیمه جاویدی: آن‌هایی که پس از پایان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و آغاز دهه هفتاد، نوجوان یا بزرگتر بودند اخبار نگران‌کننده جنوب شرق کشور را به یاد دارند. نام بخش‌هایی از استان‌های سیستان و بلوچستان، کرمان و بخش‌هایی از استان خراسان سابق با اخبار نگران‌کننده قاچاق مواد مخدر، سلطه اشرار و گروگان‌گیری گره‌خورده بود. این نگرانی تا جایی بود که برخی مادرانی که فرزند پسر و آماده اعزام به خدمت مقدس سربازی داشتند، نذرونیاز می‌کردند نام فرزندشان در تقسیم‌بندی‌ هرجا بیفتد اما این مناطق نه!

خبرهای دهان‌به‌دهان چرخیده و غیررسمی که از این مناطق می‌آمد، نگران‌کننده بود به‌خصوص اخبار سیستان و بلوچستان. این خبرها برای ملتی که جنگی 8 ساله و تحمیلی را آن‌هم پس از مدت کوتاهی از پیروزی انقلابی نوپا پشت سر گذاشته بودند، اخبار خوشایندی نبود که هولناک هم بود. اما رشادت­ و حضور به موقع سردار سلیمانی بلافاصله پس از جنگ و در این مناطق، جبهه جهاد و خدمت دیگری در شرق و جنوب شرق ایران برپا کرد. مبارزه با اشرار تا دندان مسلح، پرخطر بود و بارها جان فرمانده سلیمانی و نیروهایش را به خطر انداخت به خصوص که کارتل ­های موادمخدر و فروش سلاح دنیا و منطقه پشت آن بودند اما ارزشش را داشت؛ «امنیت» به مردم هدیه داده شد...

خوف دیروز، گردشگری امروز

دشمن که شکست سختی در جبهه‌ها از مردم خورده بود حالا در لباس «شرارت» و «قاچاق مواد مخدر»، پروژه ارعاب، انحراف و آزار مردم را در پیش‌گرفته بود. سیستان و بلوچستان را به بهشتی برای خود و برزخی برای مردم تبدیل کرده بود. طوری که تردد در جاده‌های برخی مناطق این استان به آرزو برای مردم تبدیل‌شده بود و اشرار برای گسترش سلطه خودشان و توسعه مناطق امن برای شرارت خود، به شیوه‌هایی مانند گروگان‌گیری هم دست می‌زدند. درست همان سال‌و روزهایی که خبرها و شایعه‌های دل‌خراش از این مناطق دهان‌به‌دهان و محفل به محفل می‌چرخید، کهنه سرباز و فرمانده چالاک دفاع مقدس، جبهه جدید را برای خدمت انتخاب کرد. فرمانده«قاسم سلیمانی» با راه‌اندازی گردان نیروی زمینی سپاه قدس با شیوه‌های بدیع و لطیفی سراغ اشرار رفت که به فکر کسی خطور نمی‌کرد، روزی بتوان اشرار تفنگ به دست و تیربار به دوشی را که زندگی‌شان با قاچاق مواد مخدر خو گرفته بود را نه‌تنها تسلیم که تواب کرد.

مردی که حالا #سردار_دلها عنوان نام آشنایی او در ذهن‌ ماست چنان چریک زبده‌ای برای جنگ‌های نرم و سخت بود که دل برخی اشرار را هم نرم  و سبک زندگی‌شان را تغییر داد. هرچه دهه 70 اخبار نگران‌کننده این مناطق دل ما را خالی می‌کرد، دهه 80 پر بود از روایت کارهای معجزه مانند مردی گمنام که راه‌ها و جاده‌های مخوف شده را ایمن و به روی مردم باز کرد تا آنجا که حالا برخی از مناطق ممنوعه دیروز، فرصت گردشگری امروزند. 

وقتی جبهه عوض شد

شهید سردار قاسم سلیمانی، که همیشه از عناوینی که استراتژیک‌های بنام نظامی جهان و معروف‌ترین مقاله‌نویس‌های امپراتوری رسانه‌ای غرب درباره‌اش به کار می‌بردند، فراری بود و به‌جای عناوینی مانند «دشمن آگاه»، «ژنرال در سایه»، «دشمن محترم» و... ذوقش، عنوان «سرباز قاسم» را به همه عناوین ترجیح می‌داد، یک جنبه کمتر روایت‌شده در زندگی خود دارد. روایت حضور این «چهره بین‌المللی مقاومت» در جنوب شرق ایران کم شنیدنی و جذاب نیست. قسمت شرق و جنوب شرقی کشور شرایط استراتژیک و جغرافیایی خاصی دارد ازیک‌طرف، نزدیک بودن به مرز از سویی داشتن مناطق کوهستانی و بیابانی شرایط خاصی را اواخر دهه 60 فراهم کرده بود تا معاندانی که در جبهه شکست‌خورده بودند این بار با تخریب چهره ایران توسط قاچاق گسترده مواد مخدر، ایجاد رعب و وحشت و ناامنی کارشان را پیش ببرند. سردار سلیمانی در زمان جنگ فرمانده دو گردان از رزمندگان کرمانی بود و سردار شهید «حسن باقری»، قابلیت و استعدادهای ویژه او ازجمله توانایی او برای فرماندهی نیروهای بیشتر نظامی را تشخیص داده بود.سلیمانی، تجربه فرماندهی لشکر موفق و فاتح 41 ثارالله متشکل از نیروهایی از کرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان را در کارنامه خود ثبت کرد. به همین دلیل بعد از پایان جنگ، تقریباً از اواخر سال 1367 که زمزمه ناامنی و شرارت در جنوب شرق ایران به گوش رسید، مأموریت امنیت این اقلیم به فرمانده سلیمانی سپرده شد.

با اسیر مدارا کنید

با این حال در این جبهه رئوف هم بود. اشرار تا پیش از دستگیری برایش اشرار بودند و پس‌ از آن اسیر: «با اسیر مدارا کنید.» جمله معروف و مدام او به نیروهایش بود. این مدارا فقط بازی با کلمه در زبان نبود؛ جوشیده از دل بود که نیروهایش در این مأموریت مهم وقتی آن روزها را مرور می‌کنند، می‌گویند که در دوره دستگیری، اشرار دعوت به کار فرهنگی و انجام خدمت به مردم همان  خطه دعوت می‌شدند. وقتی توبه می‌کردند و ابراز پشیمانی، امان‌نامه می‌گرفتند. کسب‌وکار و سبک زندگی‌شان تغییر می‌کرد. شروری که تا دیروز یک عده از او سوءاستفاده می‌کردند تا با قاچاق مواد مخدر و تهدید مردم منطقه، نان حرام سر سفره خانواده ببرد حالا کسب‌وکار حلالی پیدا می‌کرد.

همراهی بزرگان و مردم منطقه

دهه 60بیابان‌ها و تپه‌های کوتاه و بلند، کوهستان و ارتفاعات پرپیچ‌وخم جنوب شرق مثل حالا که همه‌جا جاده کشی و امن‌وامان است، نبود. بعضی مسیرها برای ماشین‌ها و مسافران تبدیل‌شده بود به منطقه ممنوعه. هر کس پا به آن محدوده می‌گذاشت، انگار که قلمرو اشرار را به خطر انداخته باشد. گاهی به سمت خودروی عبوری تیراندازی هم می‌شد و گاه از حربه گروگان‌گیری برای وحشت‌آفرینی بیشتر، استفاده. سردار سلیمانی با کمک نیروها و بومیان منطقه نقشه کاملی از محدوده تهیه‌کرده بود. اولین کاری که انجام داده بود، ارتباط با سران و بزرگان خاندان‌ها و قبیله‌ها بود. آن‌ها را واقف کرده بود که اشرار را به راه بیاورند تا دست از این معاش کثیف بردارند. اینکه این نان خوردن ندارد؛ حرام است و یک خانواده که هیچ نسل‌های بعد را هم تباه می‌کند. جلب این حمایت از سوی بزرگان قبیله‌ها جای پای سردار را در منطقه محکم می‌کرد و کارهای بعدی را شدنی‌تر. او در طرح امنیت پایدارش برای این مناطق از شیوه بدیع استفاده از ظرفیت بومی و مردم منطقه به درستی استفاده می کرد.

«آورتین» و یک قرن بیراهه

نگاه فرمانده به معضلات شرق و جنوب شرق ایران، تک‌بعدی، نظامی و  قهری نبود. چریک دلسوز جبهه‌ها که فرصت فرماندهی نیروهای مؤمن سیستان و بلوچستانی و کرمانی را هم در جنگ داشت، خوب می‌دانست که بعضی از آن‌هایی که اشرار شده بودند، کینه و نقشه‌ای نداشتند که نداشتن یک کسب‌وکار ساده و حلال یا سنت های اشتباه قدیمی، آن‌ها به این راه کشانده بود. مانند مردم «آورتین» که به قول سردار یک سده؛ حدود یک قرن سبک زندگی شان این و بیراهه بود. در کهنوج و جیرفت در ارتفاعات کرمان نقاطی بود مثل همین آورتین که به معنای واقعی قلمرو اشرار، صعب العبور و مانند یک قلعه بود. برخی اشرار طایفه‌ای کار می‌کردند و به هم مرتبط بودند. حاج قاسم سلیمانی که خودش ایلیاتی، زاده روستا و کوه و کمر بود، خوب می‌دانست در چنین نقاطی باید روی ظرفیت‌های بومی منطقه و روابط قومیت‌ها حساب کرد. هر جا می‌رفت قبل از هر اقدامی، اطلاعات واقعی و صحیح از آن محدوده تهیه می‌کرد. پیش از او هیچ نیروی نظامی نتوانسته بود از آورتین اطلاعات به دست بیاورد اما او با همین شیوه توانست.

خلاف بس است،کشاورزشو!

حاج قاسم که شبانه‌روز، سعی می‌کرد مردم جنوب شرق کشور طعم امنیت و آرامش را بچشند در این مناطق صرفاً عملیاتی نبود. کارهایش عملیاتی، اطلاعات محور، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و معنوی هم بود. در همین نقاط صعب العبور کرمان سران عشیره و قبیله‌ها را جمع کرده و درد مردم را شنیده بود و بعداز آن با فرماندار، استاندار، بخشدار، اداره جهاد کشاورزی و آب منطقه جلسه گذاشته بود. محدوده‌ای مناسبِ کار کشاورزی مشخص شد. زمین‌هایش قطعه‌بندی و تمام زیرساخت‌ها و مجوزهای لازم برای کشاورزی تأمین شد. حاج قاسم و نیروهایش رفتند سراغ آن‌هایی که کهنوج، جیرفت و ارتفاعات را ناامن کرده بودند. ضرب العجل و امان‌نامه 72 ساعته داده بودند که زمینه کار حلال و کشاورزی فراهم‌شده و دیگر کسی بهانه برای شرارت ندارد.

مردم می دانستنداین مرد، نامردی نمی‌کند. حرفش، حرف و قولش قول است. به 24 ساعت نکشیده، با هرچه داشتند از کوه و دمن سرازیر شدند. سلاح‌ها را تحویل دادند و زمین کار و کشاورزی تحویل گرفتند. حالا هرکس سراغشان می‌رود اهالی یک ایل و طایفه چشمشان نم برمی‌دارد، دلشان پر می‌کشد تا شاید دوباره او را ببینند؛ آن‌هایی که تا دیروز راه می‌بستند حالا بذر پاک توی زمین می‌کارند، برکت نان حلال کشاورزی و دامداری زندگی‌شان را رونق داده و روشن کرده است. حالا از بهترین‌های کشاورزی و دامداری منطقه هستند و می‌گویند: «هرچه داریم از این مرد داریم...»

وقتی بینوایان ما زیباتر است

«بینوایان» یکی از قصه‌های جذاب جهان و نوشته «ویکتور هوگو» است، ماجرای مردی که از دزدی دست برمی‌دارد و راه رادمردی پیش می‌گیرد. دنیا کجاست که ببیند نه در خیال که در واقعیت نه درگذشته که معاصر، تدبیرهای یک مرد، طایفه‌ای را به راه درست برگرداند. مردی که درست برعکس بازرس نچسب و کینه‌توز بینوایان بود. فرمانده ای دلسوز امان‌نامه‌ای می‌دهد که خیر دنیا و آخرت یک طایفه و ای‌بسا یک نسل را با رزق حلال تأمین کند. سردار اگر فقط به فکر انجام‌وظیفه بود، باید اشرار را به ضرب توپ و تفنگ دستگیر می‌کرد اما برای او تکلیف الهی اولویت داشت. فقط «دستگیری» از اشرار برایش مهم نبود که شوق «دست‌گیری» از آن‌ها راداشت تا اشرار دیروز را به خوبان امروز وطن تبدیل کند. معنی امنیت پایدار اگر این نیست، چیز دیگری است؟! یک امنیت همیشگی و کاملاً مردمی.

جاذبه عجیب و قدرت واژه ها

خاطره جالب دیگری هم هست؛ ماجرای همان شروری که به حاج قاسم پناه می‌آورد و کمک می‌خواهد. سردار امان و پناهش می‌دهد. مرد، آن‌قدر جذب مرام شهید سلیمانی می‌شود که می‌خواهد این مهر و محبت را جبران کند. بعدها در عملیاتی هم انجام می‌دهند، شرکت می کند.اشرار معاندی از بین می‌روند. خودش هم به رحمت خدا می‌رود. سردار خوب فهمیده بود، فاصله بین رحیم و رجیم شدن فقط یک نقطه است، همان نقطه را به دل‌ها می‌زد و کار را  تمام می‌کرد. نیروها، رفقا و هم‌رزمانش از معجزه فرمانده با کلمه‌ها هم می‌گویند. از اینکه همیشه مثل شهیدان باکری و خرازی، همت و... به نیروهایش می‌گفت: «بیا!» نمی‌گفت: «برو!» خودش جلوتر از نیروها به دل خط و بلا می‌زد. از سردار سلیمانی جمله جذابی نقل می‌کنند: «فرماندهی در جنگ فقط هدایت نیست که امامت است...» امام، همیشه جلوی صف؛ نفر اول است. سردار این تجربه شیرین جنگ را با خودش به سیستان و بلوچستان هم برد و بعدتر به سوریه و عراق هم. همیشه موقع هر عملیات و خدمتی می‌پرسید، چند نفریم؟این کار را انجام می‌دهیم/ می‌رویم/ می‌آییم/... می‌توانست بگوید می‌روید/می آیید و... اما مرد با اخلاص و زیرک میدان نبردهای سخت می‌دانست همان میم آخر فعل‌ها، دل‌ها را فتح و نیروها را جان فدا بار می‌آورد؛ درست مثل خودش...

از چیزی نمی ترسیدم

خیلی‌ها نقل می‌کنند در سوریه و عراق در شام و کردستان عراق سردار در حالی با هلی کوپتر خودش را برای نجات مردم و نیروها رساند که آسمان و زمین آن محدوده در محاصره و تیررس 360 درجه بود. این‌همه شجاعت سوغات همین جمله بود. سوغات همان روزهایی که اشرار قاچاقچی با تیربار حتی بالگرد نیروهای نظامی را هم می‌توانستند بزنند، سردار سلیمانی بی‌هراس و غران به دل خط می‌زد. در مرزهای زاهدان شب‌ها ماشین‌ها شبانه از کنار پاسگاه‌ها عبور می‌کردند؛ پر از مواد مخدر و گاه قتل‌عام هم می‌کردند؛ سردار قرارگاه قدس را برای مبارزه با این تعدی طراحی کرد. نیروهای چریک و آموزش‌دیده وارد میدان شدند. دشمن برای تضعیف روحیه مأموران و ضعیف نشان دادن قرارگاه، حمله کرد و تعدادی از نیروها را گروگان گرفت. سردار در عملیات‌های برون‌مرزی نه‌تنها اشرار را به‌زانو درآورد که گروگان هم آزاد شد. به قول خودش که حالا نام کتابی درباره زندگی او شده؛ «از چیزی نمی‌ترسیدم» از چیزی نمی‌ترسید. دقیق و با درایت برنامه‌ریزی می‌کرد الباقی را هم به خدا توکل و به‌درستی فرماندهی می‌کرد.

دست تجزیه طلبان کوتاه شد

برای خیلی ها سؤال  است که سیستان و بلوچستان باوجود چنین جاذبه‌های ناب گردشگری چرا کمتر از دیگر شهرها، در حوزه گردشگری نامش برده می شد؟پاسخ این سؤال همان شرارت‌های دهه هفتاد است و اگر نبود شجاعت و سازندگی سردار سلیمانی، دشمنان تجزیه‌طلب سال‌ها قبل دست شومشان به این خطه دراز می‌ماند. حالا اگر چابهار، ساحل درک، کوه‌های مریخی، ایرانشهر و ... نام آشنایی برای گردشگرانند، برکت شب و روزها دوندگی سرداری است که آرزویش این بوده که وقتی مأموریت‌های نظامی‌اش تمام شد؛ حتی یک روز هم که شده و یک روز از عمرش که باقیمانده به مردم آن منطقه خدمت کند.

به یاد رفیق شهیدم، قاسم

علاقه حاج قاسم به مردم سیستان و بلوچستان یک‌طرفه نبود. دل‌ها دوسویه می‌تپید. اما ماجرای تعلق‌خاطر حاج قاسم به این خطه به یک رفاقت و هم‌رزمی شیرین برمی‌گردد. به شهیدی که حاج قاسم را چنان شیفته سلوک و مرام خودش کرده بود که وقتی سال 1365 در عملیات کربلای 5 شهید شد، تا مدت‌ها کسی لبخند روی لب فرمانده لشکر 41 ثارالله؛ حاج قاسم ندید. وقتی عرصه در میدان‌های نبرد در دفاع از حرم؛ در سوریه و عراق به سردار و مدافعان حرم تنگ می‌شد، سردار به این شهید متوسل می‌شد و همیشه خاطره شجاعت‌ها و معنویت او را برای مدافعان حرم تعریف می‌کرد. به او لقب «مالک اشتر سپاه اسلام» را داده بود. آخرین بار هم وقتی قبل از سفر به بغداد و شهادت به دفتر کارش رفته بود؛ عکس هم‌رزم و رفیق شفیق خودش را جانانه بوسیده بود.

اصلاً کسی که شوق و آرزوی خدمت در سیستان و بلوچستان را در دل سردار سلیمانی زنده کرده بود، همین شهید بود که در بند ششم وصیت‌نامه و یادداشتی نوشته و خواسته بود که به سیستان و بلوچستان خدمت کنند. اینجا برای سردار دل‌ها صرفاً محدوده مأموریت نبود که زادگاه مادری رفیق شهیدی بود که آرزویش این بود که سیستان و بلوچستان امن و آباد باشد. خانه پدری شهید «قاسم میرحسینی» بود؛ چریک مؤمن و بی‌ادعایی که حتی نحوه شهادتش را هم پیش از شهادت به حاج قاسم گفته بود. انگشت روی پیشانی گذاشته و گفته بود من ازاینجا تیر می‌خورم و شهید می‌شوم و همین هم شد...

وقتی مرزها قفل شد

برای حاج قاسم سخت بود ببیند، وصیت رفیق روی زمین بماند. طرح جامع «امنیت پایدار و مردمی شرق کشور» را تهیه‌کرده و به آن عمل می‌کرد. تا با کمک مردم همان مناطق دست بدخواه را کوتاه کند. «طرح انسداد مرزها» را چنان سفت‌وسخت اجرا کرد که اشرار و قاچاقچی‌هایی که تیربارچی داشتند به گلوله می‌بستند و گروگان می‌گرفتند حتی نمی‌توانستند یک خودرو از مرز به ایران وارد کنند. خواستند از شترها برای حمل مواد مخدر استفاده کنند که آن‌هم ناکام ماند. دست به دامان ترفند کولبری شدند که تیرشان به سنگ خورد. حاج قاسم آن‌ها را به‌زانو درآورد تا آنجا که آنان که تا دیروز، رسمشان ارعاب و تهدید بود، دست به دامن نامه‌نگاری، ارسال پیام و فرستادن واسطه شدند اما سردار یک‌قدم هم عقب ننشست. امنیت، هدیه سردار سلیمانی به سیستان و بلوچستان بود.

مردی که آرزو داشت بار دیگر برای خدمت و پیشرفت راهی این دیار شود. امنیت، خدمت و پیشرفت نقشه راه و جای پای سرداری در سیستان و بلوچستان بود که بی‌وقفه «سازندگی» رسمش بود بی هیچ ادعایی...

منبع : فارس